نقد فیلم Spider-Man: Far From Home

اسپایدرمن بدون شک یکی از محبوبترین ابرقهرمانان مارول و حتما محبوبترین ابرقهرمان مخاطبان نوجوان این مجموعه است. حالا سونی که تلاش زیادی برای حفظ این ابرقهرمان و حق ساخت و نشر فیلمهای سینمایی او را داشته و بالاخره به ادامهی همکاری با استودیوی مارول و کوین فایگی رضایت داده است، بیشتر از همه متوجه ارزش و اهمیت این شخصیت محبوب و دوستداشتنی است. شخصیتی که فیلمهای مستقلش اگر به همین روند ادامه دهند، میراث او را لگدمال خواهند کرد. اینکه چرا و چگونه فیلمهای مجموعهی اسپایدرمن به این حال و روز افتادهاند نیازمند بررسی عمیق و دقیقتری است، اما میتوان حداقل چند پاسخ برای این سوالات در نقد و بررسی فیلم Spider-Man: Far From Home پیدا کرد.
فیلم، همانطور که از نامش پیداست در تلاش است تا هر چه بیشتر از فضای انتقامجویان فاصله بگیرد تا اتفاقات End Game کمترین تاثیر را بر روند داستان و فیلم بگذارد. اما در خردهپیرنگ اصلی فیلم بیش از هر چیز یاد و خاطرهی تونی استارک وجود دارد و فیلمنامه به سمت و سویی حرکت میکند که مخاطب بیشتر از هر چیز احساس کند فیلم برای پایان دادن به داستان آیرون من ساخته شده است. داستانی سراسر آکنده از ارجاعات مستقیم و غیر مستقیم به استارکِ فقید که بدون هیچ دلیل منطقی و درستی سر و کلهشان پیدا میشود و به آن جهت میدهند. از این رو، نقش تونی استارک حتا با وجود حاضر نبودنش غیرقابل انکار است. انگار که داستان انتقامجویان و شخصیتپردازی ابرقهرمانانی چون آیرون من، به گونهای بوده که راه فرار را بر هر نویسندهای بسته است. نتیجه اینکه یک سوی هر داستانی در دنیای سینمایی مارول حداقل به یکی از این شخصیتها و شاید مهمتر از همهی آنها به آیرون من متصل میشود.
در فیلم «دور از خانه» مرد عنکبوتی مستقل از تونی استارک وجود ندارد. شخصیتپردازی اسپایدرمن آنقدر ضعیف است که نه تنها پیشروی داستان را منوط به اثر استارک کرده که گرههای داستانی و اوج و فرودها را نیز از اسپایدرمن اخاذی کرده و به حساب آیرون من واریز کرده است. در چنین شرایطی چارهای جز تبدیل کردن داستان به مرثیهای حماسی و قهرمانانه برای تونی استارک باقی نمیماند. حتا هر شخصیت فرعی موثری در فیلم نیز به واسطهی استارک تعریف میشود و مهمتر از آن، موتیو اصلی شخصیت منفی داستان و گره اصلی فیلمنامه نیز به او وابسته است. پس اسپایدرمن دقیقا کجای داستان است؟
در داستانی که فیلم دور از خانه برای روایتش تلاش میکند، اسپایدرمن مانند یک عروسک خیمه شب بازی در دستان نیروی بزرگتری قرار دارد که این نیروی بزرگتر نه شیلد یا نیک فیوری و نه انگیزههای قهرمانانهی پیتر پارکر نوجوان بلکه تونی استارک است. در نبود او، حالا جهان به نوعی «بی سرپرست» شده و نیروی ابرقهرمانان بسیار کم شده است. استارک که لابد از چنین اتفاقاتی پس از مرگش مطلع بوده برای مقابله با افکار پلید نیروهای خبیث داستانهای بعد از خود راه چارهای اندیشیده و آن را در اختیار اسپایدرمن قرار داده است که قرار است آیرون من بعدی باشد یا او را انتخاب کند. اما پیتر پارکر آنقدر ضعیف و کمهوش است که کوچکترین شانسی در مقابل دسیسههای سادهانگارانهای همچون آنچه «میستریو» به پا میکند هم ندارد. در چنین شرایطی داستان به بنبستهای منطقی بسیاری میرسد تا باز هم به وجود استارک نیاز باشد. در حالی که هیچ راهی جز خیزش دوبارهی قهرمانی محلی برای سر و سامان دادن به وضعیت وجود ندارد، نویسنده تصمیم میگیرد باز هم از آیرون من کمک بگیرد و این بار شخصیت «هپی» را برای حل مشکلات پیتر پارکر به داستان وارد میکند. اهمیت هپی حتا از مرد عنکبوتی هم در این داستان بیشتر است.
فیلم در نهایت طبق همان الگوهای شناخته شدهی دنیای سینمایی مارول به انتها رسیده و پایان مییابد، در حالی که حتا موفق نمیشود یک قدم کوچک این ابرقهرمان محبوب را به جلو حرکت بدهد. چه بسا شخصیت مردعنکبوتی پس از پایان این فیلم چندین قدم هم به عقب رانده شده باشد، چون او در واقع هیچ کاری را خودش به تنهایی و از سر هوش و ذکاوت و یا تواناییهای خود انجام نداده است و همواره این «دیگران» بودهاند که او را در مسیر درست قرار دادهاند. زمانی که استقلال شخصیت یک ابرقهرمان اینچنین دچار تزلزل شود، دیگر هیچ امیدی به او و کارامدیاش نیست. از همین رو است که ضربهی پایانی فیلم که بعد از بخش اول تیتراژ وارد میشود نیز عملا هیچ کارکردی ندارد و تنها شخصیت ضعیف پیتر پارکر را ضعیفتر و بیاثرتر میکند. آنچه در این میان به خوبی رقم میخورد، شکلگیری یک شرور واقعی و قابل درک است.
«جیک جیلنهال» بازیگر توانا و همواره در حال پیشرفتی که این سالها در هالیوود و در سینمای مستقل آمریکا خودش را پیدا کرده است با ایفای نقش میستریو تلاش کرده تا کارنامهی هنری خود را در جهتی کاملا جدید گسترش دهد. او با نقش میستریو که احساساتی متناقض و دغلکاری منحصر به فردی دارد تواناییهای خود را در راستای متفاوتی آزموده و میتوان گفت که از این آزمون نیز سربلند بیرون آمده است. بازی واقعگرایانه و جذاب جیلنهال در نقشی که دوگانگی منحصر به فردی دارد، یک قدم رو به جلو برای او محسوب میشود که علاوه بر شکل دادن به روند داستان فیلم، برای معرفی و پرداخت یک شرور جدید در دنیای مارول نیز کفایت میکند. جیلنهال توانسته با کنترل احساسات و لحن تغییرپذیرش در روایت یک داستانِ فریبدهنده به یاری کارگردان و نویسندهی فیلم بیاید و تا لحظهی شکوفایی شخصیت، تماشاگر را همراه خود نگه دارد. بدین ترتیب غافلگیری نیمهی دوم فیلم ابدا زودتر به ذهن مخاطب نمیرسد و تنها دلیلی که میتوان برای کارامد بودن آن متصور شد همین است.
اگرچه فیلمساز تلاش زیادی کرده تا لحن فیلم یکدست و همگام با ریتم داستان باشد، فیلم به دو حالت تینایجری و ابرقهرمانی مارولی وارد میشود و بین این دو حالت در نوسان است. زمانی که پیتر در جمع دوستان و همکلاسیهای خود حضور دارد فیلم کاملا رنگ و بوی شگفتانگیز به خود میگیرد و زمانی که پیتر از این فضا خارج و وارد درگیریهای بزرگتر و جدیتر میشود اوضاع فرق میکند. ایراد اصلی کار اینجاست که کارگردان در برقراری ارتباطی درست و منطقی بین این دو حالت عاجز است و به ناچار برای حفظ یکپارچگی فیلم شخصیتهای فرعی را وارد داستان میکند. کسی مثل «مری جین» که به ندرت در اقتباسهای مردعنکبوتی دچار چنین وخامت اوضاعی بوده و یا «زنعمو می» که هرگز تا این اندازه به ابتذال کشیده نشده بوده است. هر دو شخصیت در متصل کردن نقاط بحرانی دو شخصیت پیتر پارکر (پیتر/عنکبوتی) ناتواناند و حضور آنها صرفا برای خوشگذرانی و بالا رفتن جذابیت فیلم تعبیر میشود. مخصوصا مری جین که با رومنسی که از ابتدای شکلگیری تا لحظهی برخورد آن در این فیلم روایت میشود، قادر است برای بینندگان دور از خانه صحنههای عاطفی قابل تاملی را خلق کند که بدون آنها فیلم حتا تا مرز غیرقابلتحمل بودن نیز پیش میرفت.
سفر به اروپا یک حقهی کاملا از مد افتاده و ناکارامد است و فیلم را به یک تور اروپا گردی بیحاصل تبدیل میکند. تور اروپاگردی مضحکی که در آن تنها تصاویری کارت پستالی از شهرهای مختلف اروپا نشان داده میشوند و از آنها حتا در حد یک هزارم داستانهای دن براون نیز استفاده نمیشود. در نهایت، مهمترین نبرد فیلم نیز در محیطی خیالی و توهمی اتفاق میافتد تا اهمیت لوکیشن به مرور زمان در فیلم کم و کمتر شود. تا جایی که در پایان وقتی پیتر مری جین را به یک گردش کوتاه و سریع در نیویورک مهمان میکند، ناگهان همهی حسهای آشنا و دوستداشتنی ستینگ داستانهای اسپایدرمن به مخاطب هجوم میآورند و ثابت میکنند که سفر به اروپا یک اشتباه بزرگ و ملعبهای تبلیغاتی بوده است.
فیلم Spider-Man: Far From Home اکشنی دست و پا شکسته و کارگردانی متوسطی دارد و تنها به واسطهی شخصیت استارک، شرور جدید خود با بازی شایستهی جیک جیلنهال و خردهپیرنگهای عاطفی کمعمق اما شیرین پیتر پارکر و مری جین است که زنده مانده است. این فیلم اما ثابت میکند که شخصیت اسپایدرمن در دنیای سینمایی مارول نفسهای آخر خود را میکشد و نویسندگان این فیلمها آنقدر او را به تونی استارک وابسته و هویت مستقلش را خدشهدار کردهاند که حالا در دنیای پس از آیرون من، واقعا نمیدانند چگونه میشود او را زنده و سر پا نگه داشت.





















نقد فیلم «آمریکانا»؛ سیدنی سوئینی در یک نئووسترن فراموششدنی
پاساژ علاءالدین مرکز خرید گوشی یا مرکز کلاهبرداری از مشتریان!
پاساژ علاءالدین مرکز خرید گوشی یا مرکز کلاهبرداری از مشتریان!
پاساژ علاءالدین مرکز خرید گوشی یا مرکز کلاهبرداری از مشتریان!