نگاهی اجمالی به سریال Strike Back؛ پرافتخیز اما در نهایت موفق
آیا میخواهید بدانید در جنگهای حوزه خلیج فارس چه میگذرد؟ حسوحال سربازها چیست؟ جزییات و مشکلات نبردهای آنها چیست؟ پس از شما دعوت میکنیم وقت خود را برای دیدن سریال حمله متقابل (Strike Back) تنظیم کنید. سریال حمله متقابل یک مجموعه تلویزیونی در ژانر اکشن، جنگی و درام است و با بودجه بسیار بالا ساخته شده. این سریال اقتباسی از رمانی با همین نام از کریس رایان (Chris Ryan) است. رایان از نویسندگان بزرگ و سربازان سابق انگلیسی است. او در این کتاب داستانهای مربوط به جنگهای خاورمیانه را در اختیار علاقهمندان این موضوع قرار میدهد.
سریال حمله متقابل در سال ۲۰۱۰ تولید شد. ۴ فصل از آن تا سال ۲۰۱۵ پخش شد. قرار بود فصل ۴ آخرین فصل سریال باشد. اما با درخواستهای مکرر هواداران تصمیم گرفته شد که فصلهای بعدی آن را هم بسازند. در مجموع از این سریال ۷۹ اپیزود در قالب ۸ فصل پخش شده است.
فصل اول؛ ماجرای سربازی بدشانس
اولین سکانس این سریال ما را به عراق میبرد؛ سال ۲۰۰۳، یک شب قبل از حمله آمریکا به عراق. مدیر یک کارخانه اسلحهسازی بریتانیایی را در عراق گروگان گرفتهاند. جان پُرتر (John Porter) به همراه یگان ویژه برای نجات جان او کمین کرده. از طرفدیگر هیو کولینسون (Hugh Collinson) مامور امنیتی بریتانیایی هم به آنها ملحق میشود. ناگهان کنترل اوضاع از دست آنها خارج میشود. فاجعهای رخ میدهد. همه اعضای تیم پُرتر کشته میشوند. مقصر اصلی این اتفاق کولینسون است. او افراد پُرتر را با دشمن اشتباه گرفته بود. اما تقصیر را گردن نوجوانی به نام اسد میاندازد. یک عامل انتحاری که پُرتر چندوقت پیش نجاتش داده بود.
پُرتر که حالا خودش را مسئول مرگ افراد تیمش میداند ارتش را ترک میکند. ۷ سال میگذرد. کولینسون ارتقا شغلی گرفته. او حالا سرپرست جوخه ۲۰ است. اما پُرتر یک شغل پیشپاافتاده دارد. همسر و دخترش هم او را ترک کردهاند. ناگهان خبر میرسد که یک خبرنگار در عراق ربوده شده. یکی از آدمرباها اسد است. پُرتر تصمیم میگیرد دوباره به ارتش برگردد. او میخواهد با نجات جان این خبرنگار، اشتباهاتش را جبران کند. اما بهمحض ورود به عراق همان آشنای قدیمی یعنی کولینسون را میبیند. آنها باید با هم کار کنند.
هر دو قسمت این فصل داستان جداگانهای را روایت میکند. هر داستان هم جذابیت خاص خودش را دارد. یکی از این داستانهای فرعی در زیمباوه اتفاق میافتد . قرار است پُرتر با گرم کردن سر زندانبان، یک جاسوس بریتانیایی را فراری بدهد. اما بازهم بخت با او یار نیست. دوباره هیچچیز طبق نقشه پیش نمیرود
صحنههای اکشن این فصل به چند سکانس انفجار، درگیری فیزیکی، و تیراندازی محدود میشود. در کل این فصل صحنههای خشونتآمیز کمتری دارد. اما داستان آن جذاب و گیرا است. اجراها و دیالوگهای هنرپیشهها هم درجهیک است. کاراکترهای بهیادماندنی دارد. نقش جان پُرتر را ریچارد آرمیتاژ (Richard Armitage) بازی میکند. او کاراکتری قوی، بامهارت و کاردان است. ریچارد آرمیتاژ خیلیخوب این نقش را درآورده. اگر سری فیلمهای هابیت (Hobbit) را دیده باشید او را در نقش Thorin Oakenshield به یاد میآورید. نقش کولینز را هم اندرو لینکلن (Andrew Lincoln) برعهده دارد. او در این نقش شگفتانگیز است. البته چیز دیگری را هم نمیتوان از او انتظار داشت. او بازیگر نقش اصلی سریال مردگان متحرک (The Walking Dead) است که بهطور همزمان در این سریال هم بهایفای نقش پرداخته.
فصل دوم؛ رفاقت در دل خطر
حذف کاراکتر پُرتر خیلیها را شوکه کرد. پُرتر کاراکتری بود که جای کار بیشتری داشت. اما در قسمت اول این فصل توسط یک تروریست پاکستانی ربوده و کشته میشود. اما نگران نباشید. دو کارکتر جدیدی که در این فصل اضافه میشوند همهچیز را جبران میکنند. این دو کاراکتر دوستداشتنی دمین اسکات (Damien Scott) و مایکل استونبریج را (Micheal Stonebridge) هستند. آنها بعد از ماجرای کشتهشدن پُرتر به ارتش ملحق میشوند. اسکات شباهت زیادی به کاراکتر جان مککلین (John McClane) در سری فیلمهای جانسخت (Die Hard) دارد. مدام سیگار میکشد. به همهچیز مشت میکوبد. هنگام خطر میخندد. بدون هیچ عذابوجدانی آدم میکشد. او به ارتش خدمت زیادی کرده است. اما روزی او را بیاحترامی تمام از ارتش اخراج میکنند. علتش هم موادی بود که در کمدش پیدا شده بود. او روحش هم از این ماجرا خبر نداشت. پس برایش پاپوش درست کرده بودند. نه اسکات و نه استونبریج هیچکدام انسانهای کاملی نیستند. هردوی آنها نقطهضعفهایی دارند. مثلا استونبریج به همسرش خیانت میکند. اسکات هم مشکل اخلاقی دارد. بله، آنها خالی از عیب و ایراد نیستند. اما سرباز متولد شدهاند و اجازه نمیدهند افراد بیگناه آسیب ببینند. آنها از زنان و کودکان در برابر تروریستها محافظت میکنند.
داستان اصلی این فصل درباره دستگیری تروریست مرموزی بهنام لطیف است. تروریستی که اصلا معلوم نیست چهطور همیشه یک قدم از انها جلوتر است. ممکن است شک کنیم که نکند یک نفوذی به او کمک میکند. اما نه اینطور نیست. او خودش یکی از افراد جوخه است و تمام مدت در حال بازی دادن آنها بوده است. داستانهای فرعی هم جذابیت زیادی دارند. مثلا ماجرای بمبگذاری هتلی در دهلی را هم میبینیم. سکانسی که باز هم شما را یاد فیلم جان سخت میاندازد. ماجرای دختر یکی از فروشندگان اسلحه که توسط دو تروریست ربوده میشود هم هست. اسکات و استونبریج تلاش زیادی برای نجات جان او میکنند. اما باز اوضاع از دستشان خارج میشود. اسکات و استونبریج تیر میخورند. زخمی میشوند. اما به این زودیها تسلیم نمیشوند. اصلا کسی حریف آنها نیست. حتی زمانی که آنها را در کوزو گروگان میگیرند. آنها فرار میکنند. آدم بدها را میکشند و بقیه گروگانها را هم نجات میدهند.
یکی از کاراکترهای جذاب این فصل دنیل کونولی (Daniel Connolly) است. او یکی از اعضای ارتش جمهوریخواه ایرلند است. یکی از بدجنسترین تبهکارهای این سریال، که حتی از لطیف هم خطرناکتر است. کونولی هیچ شاهدی را زنده نمیگذارد. خشونت زیادی را در سکانسهای او میبینیم. مخصوصا صحنه سرقت کامیون که یکی از وحشیانهترین سکانسهای سریال است.
استرس و هیجان این فصل را حتی نمیتوان تصور کرد است. آنقدر که ممکن است ناگهان به خودتان بیایید و ببینید در حال جوییدن ناخنهایتان هستید. اصلا نمیشود فهمید که باید به چهکسی اعتماد کرد یا اینکه چه کسانی تا آخر زنده میمانند. شاید این ویژگی سریال شما را یاد سریال بازی تاجوتخت (Game of Thrones) بیاندازد. ممکن است هر لحظه کسی کشته شود. حتی کاراکترهای اصلی هم در امان نیستند.
موفقیت این فصل از سریال مدیون بازیگرهای اصلی آن است. نقش اسکات را سولیوان استپلتون (Sullivan Stapleton) و نقش استونبریج را فیلیپ وینچستر (Philip Winchester) بازی میکند. اسکات و استونبریج رفیقهای خوبی برای هم هستند. آنها در میان سلاخی آدمبدها زمانی هم برای شوخی کردن با هم پیدا میکنند. هر دو ضعف اخلاقی دارند اما کار خود را خوب بلدند. هر اپیزود آدرنالین خونتان را بالا میبرد. دقایقی کمی وجود دارد که در آن انفجار، تیراندازی، مبارزه یا تعقیبوگریز نیست. علاوه بر اینها داستان جذابی هم روایت میشود.
فصل سوم؛ گذشته به سراغ آنها میآید
اگر از زوج اسکات و استونبریج خوشتان آمده پس این فصل را هم از دست ندهید. آنها با ماموریتی جدید بر میگردند. اینبار باید آفریقا را از خطر حمله هستهای کنراد نوکس (Conrad Knox) نجات دهند. شخصیتپردازی تبهکارهای این فصل بینظیر است. نمونه آنها هم همین نوکس. یک جنتلمن جذاب و باهوش که اصلا به او نمیآید تا این حد پلید باشد. دستراست او مَتلاک (Matlock) هم کسی که در نگاه اول بهنظر میرسد نیست. او تبهکار است. اما خط قرمزی دارد و حس شوخطبعیاش هم او را خاصتر کرده. همه اینها باعث میشود کاراکتر او به واقعی بهنظر بیاید. در کل او یکی از بهترین کاراکترهایی است که به سریال اضافه شده.
در این فصل با هنسون (Hanson) که یک روانی تمامعیار است هم آشنا میشویم. او استونبریج را در مرگ برادرش مقصر میداند. اما در اصل او خودش عقلش را از دست داده و همه افراد تیمش را کشته بود. اما هنسون متوجه نیست. همهچیز را زیر سر استونبریج میداند. او میرود و همسر استونبریج را با خونسردی کامل به قتل میرساند. این چیزی نیست که استونبریج بهراحتی با آن کنار بیاید. این میشود که به فکر انتقام گرفتن از هنسون میافتد. در این فصل درباره گذشته اسکات هم بیشتر میفهمیم. اینکه او قبلا بهعنوان یک آدمکش برای سازمان C.I.A کار میکرده.
مرگ انسانهای بیگناه مثل همسر اسکات باعث غمانگیز شدن این فصل میشود. اما بازهم شاهد شوخیهای اسکات و استونبریج هستیم. همراه با کاراکترها به الجزیره، زیمباوه و آفریقای جنوبی سفر میکنیم. فصل سوم هم پر از انفجار، تیراندازی و درگیری تنبهتن است. روند سریال تند است و اصلا حوصلهتان سر نمیرود.
فصل چهارم؛ فصل تبهکارهای درجهیک
از نظر هیجانانگیز بودن، فصل ۴ بهترین فصل حمله متقابل است. صحنههای اکشن در این فصل به اوج خود میرسند. شاید اگر بدانید که اسکات و استونبریج در بیشتر صحنهها بدلکار نداشتهاند بیشتر هم تحتتاثیر قرار بگیرید. یکی از صحنههای جذاب این فصل، سکانس حمله مرگبار در بلغارستان است. میبینید که جوخه ۲۰ همیشه هم موفق نمیشود. آدم بدها هم میتوانند گاهی پیروز شوند. حالا که صحبت از آدمبدها شد بهتر است بدانید چندتا از معرکهترینها را در این فصل میبینیم. یکی از آنها جیمز لِتِربی (James Letherby) است. یک تبهکار خبیث که قبلا عضو یگان ویژه بوده. اما بنابه دلایلی اخراجش میکنند. او از آن روز به بعد کینه آنها را به دل گرفته است. متاسفانه او را فقط در دو قسمت از سریال میبینیم. سریع کشته میشود. از تبهکارهای زن این سریال میرید مککینا (Mairead McCenna) را میبینیم که حرفهایش نیشدار و پر از نفرت است. میرید عضو ارتش جمهوریخواه ایرلند است. با تروریستها کار میکند. با کاراکتری به اسم لئو کمالی (Leo Kamali) آشنا میشویم. لئو شخصیت مرموزی دارد. نمیتوان به او اعتماد کرد. ممکن است نفوذی تروریستها باشد. البته سرنخهایی وجود دارد که به شما کمک کند حدس بزنید.
فصل چهارم خیلی پرماجرا است. شاهد صحنههای بینظیری هستیم. مثلا صحنه گریه اسکات که خیلی عجیب و تاثیرگذار است. ما همیشه او را در حال شوخی و مسخرهبازی دیدهایم. استونبریج هم مریض میشود و روی تخت بیمارستان است. این فصل هم ما را به کشورهای مختلفی مثل آفریقای جنوبی، آلمان و روسیه میبرد. صحنههای زدوخورد هم که مثل همیشه وجود دارد.
فصل پنجم؛ پایان نزدیک است
در این فصل دیگر به آخر ماجرای اسکات و استونبریج میرسیم. شاید بهتر بود کل سریال هم با آن تمام شود. هرچه نباشد چهار فصل با آنها بودیم. با آنها ارتباط عاطفی برقرار کردیم. اما اینطور نیست. پایان داستان این کاراکترها لزوما به معنی پایان سریال نیست. این سریال سه فصل دیگر هم ادامه پیدا میکند.
خط داستانی فصل ۵ فوقالعاده است. درباره یاکوزاهایی است که با کره شمالی کار میکنند. آنها در حال برنامهریزی برای یک حمله با سلاحهای اتمی هستند. آدمبدهای این فصل مِی فُستر (Mei Foster) و سرهنگ ون (Kwon) هستند. آنها سالهاست توسط کره شمالی حمایت میشوند. هر دو کارکترهای بینظیری هستند. جوری شخصیتپردازی شدهاند که شبیه انسانهای واقعی هستند. البته جوخه ۲۰ این تبهکارها را آزاد نمیگذارد. استونبریج و اسکات همراه چندنفر دیگر از افراد تیم، به کره شمالی نفوذ میکنند. اما در دام نیروهای امنیتی میافتند. اسیر میشوند. اما از آنجایی خیلی زیرک هستند بالاخره موفق به فرار میشوند. در این فصل با فین (Finn)، پسر اسکات هم آشنا میشویم. او حتی روحش هم خبر نداشته که پدرش یک سرباز خطرناک است. آنها زمانی به هم میرسند که همه قصد جانشان را دارند.
به احتمال زیاد عوامل این فیلم طرفدار پروپاقرص فیلم مهاجمان صندوقچه گمشده (Raiders of the Lost Ark) هستند. یکی از بازیگرهای این فیلم یعنی پل فریمن (Paul Freeman) را در چند فصل پیش دیدیم. در این فصل هم Wolf Kahler را میبینیم. او نقش یک سرباز پیر مهربان را بازی میکند که به اسکات و استونبریج کمک میکند.
صحنههای اکشن این فصل مانند فصل ۴ تماشایی نیست. اما بازهم هیجانانگیز و نفسگیر است. اسکات و استونبریج دیگر به آخرخط رسیدهاند. آنها جذابیت خاصی به سریال دادند. اما دیگر وقت آن رسیده که جای خود را کاراکترهای جدیدتر بدهند. اما اینکه دیگر آنها را نمیبینیم باعث میشود که دلمان برای آنها تنگ شود.
فصل ششم؛ شیطان در قالب زنی تروریست
در این فصل با کاراکترهای جدید جوخه ۲۰ آشنا میشویم. مدتی طول میکشد تا به آنها عادت کنید. قطعا به اندازه اسکات و استونبریج جذاب نیستند. کاراکترهای جدید ناتالی رینولدز (Natalie Reynolds)، ساموئل ویات (Samuel Wyatt)، توماس مکآلیستر (Thomas McAllister) و گریسی نوین (Gracie Novin) هستند. شاید از بین آنها فقط کاراکتر نوین تاثیرگذار باشد. او یک آتشپاره و بدهن است. مکآلیستر و ویات همه تلاش خود را میکنند تا مثل اسکات و استونبریج سربهسر هم بگذراند. اما قطعا نمیتوانند اندازه آنها دلنشین باشند. ویات هیچ خصلت مثبتی ندارد. نمیتواند عضو مناسبی برای تیم باشد. اما همین باعث جذابیت کاراکتر او در این فصل میشود.
آدم بدهای این فصل هم مانند همیشه تروریستهای جهادی هستند. سرکرده آنها هم عمر ادریسی (Omair Idrisi) و همسرش جین لوری (Jane Lowry) است. آنها در حال برنامهریزی برای یک حمله شیمیایی هستند. بعد از مدتی ادریسی در یک عملیات کشته میشود. از اینبهبعد همسرش رهبری تروریستها را برعهده میگیرد. او یکی از بهترین کاراکترهای این فصل است. بازیگر این کاراکتر یعنی کاترین کِلی (Katherine Kelly) توانسته نقش خود را عالی ایفا کند.
بهترین سکانس این فصل یک سکانس اکشن نیست. سکانسی است که در آن جین لوری خیلی صمیمانه با ویات و مک در حال گپ زدن است. بعد از آن که موفق میشود اعتماد آنها را به دست بیاورد ناگهان تغییر چهره میدهد. چهرهای شیطانی به خود میگیرد طوریکه اول خانواده آنها را میکشد. او یک شیطان در قالب انسان است؛ یکی از بهترین ضدقهرمانهای سریال حمله متقابل.
بازهم در این فصل شاهد نبرد مسلحانه، تعقیبوگریز و مبارزههای تنبهتن هستیم. سکانسها و دیالوگهای خندهداری هم در این فصل وجود دارند اما نمیتوان آنها را با فصلهای قبل مقایسه کرد. با بازیگرهای جدیدی آشنا میشویم که البته به پای اسکات و استونبریج نمیرسند. اما سکانسهای اکشن مثل قبل شگفتانگیز است. سوپرایزهایی هم وجود دارد که باعث میشود سریال را دنبال کنید.
فصل هفتم؛ سلاح مرگبار در دست یک وطنپرست
فصل ۷ شاید ضعیفترین فصل سریال حمله متقابل باشد. گنگ و مبهم است. مدت زمان زیادی طول میکشد تا بفهمیم ضدقهرمان داستان کیست. همه سکانسها تکراری بهنظر میرسند. انگار مانند آنها را در فصل قبل دیدهایم. یک تبهکار خطرناک یک سلاح کشتارجمعی را دزدیده. یکی هم باید پیدا شود تا جلوی او را بگیرد. ضدقهرمان این فصل یک مجرم روس به اسم پاول (Pavel) است. او فکر میکند صلحِ زیادی، خوب نیست. روسیه باید مثل قدیم اولین قدرت جهان باشد. او در فکر جنگ جدیدی با کشورهای غربی است. بازیگر نقش پاول، الک نیومن (Alec Newman) است. او بازیگر خوبی است. اما شخصیتپردازی او کمی ضعیف است. اصلا نمیشود فهمید که چرا یک بچهدرسخوان دلقک به یک تروریست خیلی خطرناک تبدیل میشود.
عضو جدید جوخه ۲۰ در این فصل سرجوخه منیشا چتری (Manisha Chetri) است. منیشا کارشناس ارتباطات است. اما تازهکار است. زیاد گند میزند. این باعث میشود این کاراکتر بیشتر شبیه انسانهای واقعی باشد. یک مامور روسی به نام کاترینا زارکوا (Katerina Zarkova) هم عضو تیم میشود. او روس است و نمیتوان زیاد به او اطمینان داشت. ارتباط او با نوین زیاد معلوم نیست. گاهی با هم دوست هستند، گاهی هم دشمن. البته کاراکتر روسی بعد از مدتی بدون هیچ دلیل خاصی از سریال ناپدید میشود. شاید چون نمیدانستند باید با او چه کرد. در این فصل هم نمیتوان با مک و ویات ارتباط چندانی برقرار کرد. شاید نوین بهترین کاراکتر این فصل باشد. او در صحنهای که یادآور فیلم جانسخت است با یک کپسول اتفای حریق از یک پرتگاه میپرد. این بهترین صحنه اکشن این فصل است. یکی از تاثیرگذارترینها که ۴ دقیقهای طول میکشد.
در این فصل هم شاهد صحنههای اکشن جذابی هستیم. مبارزههای تنبهتن در آنها زیاد است. سکانسهای درگیری تاثیرگذار هستند. اما داستان این فصل چنگی به دل نمیزند. حتی شاید علاقهتان را برای دنبال کردن سریال از دست بدهید. به نظر میرسد که در لحظاتی دیگر هیج هیجانی در آن وجود ندارد. البته شاید به این دلیل باشد که دیگر از هنرپیشههای ستاره در سریال حضور ندارند. ما معمولا دوست داریم در اینجور سریالها بازیگرهای معروفی مثل تونی جا (Tony Jaa) یا اسکات ادکینز (Scott Adkins) را ببینیم که به ماموریتهای مختلف میروند. بلاهای زیادی سرشان میآید. اما باز هم موفق میشوند. روی هم رفته فصل ۷ داستانی تکراری دارد اما پر از صحنههای اکشن لذت بخش است. بهنظر میرسد بعضی اوقات الکی داستان را در ۱۰ اپیزود کش دادهاند.
فصل هشتم؛ و بالاخره پایان…
بالاخره بعد از ۷ فصل نبرد تنبهتن، به فصل آخر این سریال رسیدیم. دیگر واقعا وقت آن بود که سریال تمام شود. اما همانطور که انتظار میرفت افراد زیادی زنده نماندند که آخر داستان را ببینند.
فصل ۸ پر از سکانسهای احساسی است. باید آن را دید. چند جنایتکار درستوحسابی هم در این فصل میبینیم. مثل آریانا دماچی (Ariana Demachi) که عضو مافیای آلبانی است. اما در اصل یک عامل نفوذی روس است.حتما او را با بازی در نقش آناستازیا (Anastasia) در سریال بانشی (Banshee) به یاد میآورید. بازیگر این نقش Ivana Milicevic است. او اصلیترین ضد قهرمان این فصل است. اما بعد از مدتی او هم مثل خیلی از تبهکارهای دیگر کنار گذاشته میشود. صحنههای هیجانانگیز این فصل نفس شما را بند میآورد. با کاراکترهای جدیدی در این فصل آشنا میشویم. شاهد درگیریهای فیزیکی و تیراندازیها و انفجارهای واقعی هستیم. البته از صحنههای کامپیوتری هم استفاده شده. اما بههرحال تماشایی است.
در این فصل هم نمیتوان با ویات ارتباط برقرار کرد. کاراکتر او زیاد به واقعیت نزدیک نیست. نوین هم که مثل همیشه بینظیر است. یکی از بهترین سکانسهای این فصل سکانس درگیری اوست. فرار او را از آپارتمان را میبینیم که ما را یاد فیلم بلوند اتمی (Atomic Blonde) از میاندازد.
سریال حمله متقابل در این فصل قابلپیشبینی است. گاهی هم شما را غافلگیر میکند و خطداستانی فصل آخر آن هم بهطرز لذتبخشی متفاوت است. رویهمرفته این فصل از سریال درخور یکی از بهترین سریالهای اکشن است. پر از سکانسهای شوکهکننده و تاثیرگذار و صحنههای احساسی هم که به این فصل عمق بیشتری میدهد.
منبع: The Action Elite
۱۰ قهرمان کودک محبوب دنیای انیمه
پاساژ علاءالدین مرکز خرید گوشی یا مرکز کلاهبرداری از مشتریان!
شرکت رایان پژوه پاسارگاد rpp.me کلاه بردار بزرگ دارای نماد اعتماد
فروشگاه کلاه برداری به نام ( آتاری ایران )